تلاقى جمع ایمانى حاج احمد و دیگر سرداران زبده اعزامى از غرب با امواج خروشان و زلال دریادلان بسیجى، آن پادگان بى در و پیكر خفته در حاشیه خط آهن اندیمشك را به میقات مقدس سربازان آخرالزمانى سیدالشهداu مبدل نمود. زمین دوكوهه را در یوم اَلَست، با خداى خمینى عهدى بود كه سرانجام با آغوش گشودن به روى پرستوهاى مهاجر آسمان بسیج، در آن آخرین روزهاى بهمن سال 1360 به آن وفا كرد. انفاس قدسى ملائك خاكىپوش بسیجى، روحى آسمانى در كالبد پادگان دوكوهه دمید و زمین دوكوهه چنان كرامتى یافت كه سجدهگاه یاران روحاللَّه(ره) شد. پس نه عجب، اگر مىدیدى كه این قطعه از خاك خوزستان، سبب متصل ارض و سما گشته است.
جانشین وقت واحد تداركات تیپ 27 مىگوید: «... با آمدن نیروها به پادگان دوكوهه، ما باید یك سرى كارهاى ضرورى انجام مىدادیم؛ مثلاً دادن لباس به نیروها، حل مسائلى مانند تغذیه و تداركات، تشكیل گردانها و آموزش فشرده و ضربتى آنها، تعیین سلسله مراتب و جدى گرفتن دیسیپلین نظامى و...
فعالیت حاج همت روى گرفتن نیرو و لجستیك و تسلیح تیپ از طریق هماهنگى با سپاه دزفول و پادگان گلف اهواز متمركز شده بود. در شكلگیرى و تقسیمبندى گردانها، بیشتر خود حاج احمد نقش داشت. البته این مهم را ایشان با كمك حاج محمود شهبازى انجام مىدادند. حاج احمد بود كه تعیین مىكرد هر گردان باید با چه استعداد نیرویى باشد، كدام كادر باید به كدام گردان برود و امثال ذلك. عمده بار این برنامهریزىهاى ظریف و در عین حال از نظر فشار روانى، سنگین، بر دوش حاج احمد بود.»
به صلاحدید حاج احمد، در وهله نخست، تیپ كار خویش را با تشكیل دو گردان آغاز مىكند. رزمآورى از زمره سابقون تیپ 27 مىگوید:
«... فرداى ورود سومین مجموعه بسیجیان اعزامى به دوكوهه، به دستور حاج احمد شروع كردند به تعیین گردانها. یادم هست روى مقوایى نوشتند:
حسین قجهاى فرمانده گردان سلمان فارسى
رضا چراغى فرمانده گردان حمزه سیدالشهداءu
همین جا بگویم كه رضا و حسین جزو كارآمدترین كادرهاى عملیاتى حاج احمد در جبهه مریوان بودند... آن روز رضا چراغى براى توجیه شناسایى به ارتفاعات «على گره زد» رفته بود كه با انفجار گلوله خمپاره عراقىها تركش خورد و با همان وضعیت، به دوكوهه برگشت. با رسیدن به پادگان، دید اسمش را نوشتهاند به عنوان فرمانده گردان. از فرط تعجب مدام مىخندید. بامزهتر، مسأله برخورد حسین قجهاى با تعیین او به عنوان فرمانده گردان بود. این دلاور از فرط حجب و حیایى كه داشت، وقتى فهمید فرمانده گردان شده، تا جایى كه مىتوانست، خودش را در جمع بچهها آفتابى نمىكرد. از بس كه خجالتى بود.»
دوكوهه، از همان آغازین روزهاى حیات معنوى خود، به عنوان مأمن رزمآوران تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص)، جلوههاى متنوع و گاه متضادى را از سیر و سلوك دوكوههنشینان شاهد بوده است. دوكوهه، همانقدر با اشك و آه و نالههاى عاشقانه «یارب! یارب!» بسیجیان در نیمهشبهاى مناجات ایشان مألوف بوده است كه با شوخطبعىها، بازىگوشىها و مزاحهاى معصومانه آنان. بدیهى بود كه حاج احمد نیز در كسوت پرچمدار این دریادلان، با ظرافتها و بازىگوشىهاى لطیف بچه بسیجىهاى دوكوهه سر و كار داشته باشد:
«... راستش، روزهاى اول، ما زیاد مقررات و مسائلى مثل بیدار باش و رفتن به صبحگاه را جدى نمىگرفتیم... من كه علاوه بر مسؤولیتم در واحد تداركات تیپ، مقسم صبحانه هم بودم، هر روز بعد از نماز صبح مىآمدم دیگها و كترىها را روى آتش مىگذاشتم تا آب جوش بیاید، بعد هم مىرفتم تخت مىخوابیدم؛ بىخیال صبحگاه!... آن روز صبح هم تازه چشمم گرم خواب شده بود كه دیدم رضا دستواره آمد بالاى سرم و گفت: مجتبى، پاشو، حاج احمد دارد مىآید!
آقا ما گوش نكردیم... یك دفعه شنیدیم حاجى در اتاق بغلى داد مىزند: برپا!
سریع از زیر پتو بیرون زدم، هول هولكى رفتم سروقت كترىها و یك كترى خالى دستم گرفتم با یك لیوان نشستم كنار سینى لیوانها، طورى كه انگار مىخواهم چایى بریزم. همین وقت حاج احمد وارد اتاق شد و پرسید: برادر مجتبى! چه كار دارید مىكنید؟ گفتم: دارم چایى مىریزم. گفت: خب بریز! كمى مِن و مِن كردم. حاجى گفت: چیه؟ چرا معطلى؟! گفتم: حاج آقا... راستش كترى... كترى چیزه... یعنى... راستش چایى نداره!
حاج احمد با تعجب نگاهى به ما و آن كترى خالى كرد، بعد سریع برگشت و رفت بیرون، سروقت اتاق بغلى. نگو آن جا هم شهید على گچكار تهرانى مسؤول یگان پدافند تیپ، عین ما داشته خواب هفت پادشاه را مىدیده كه صداى حاجى را مىشنود. این بنده خدا هم مىآید مثل ما صحنهسازى كند. سریع مىرود یك سوزن نخ برمىدارد با دو تا انگشتانه خیاطى، یكى توى انگشت سبابه دست راست و یكى هم توى سبابه دست چپش مىكند! تا حاجى مىآید سریع شروع مىكند به دوخت و دوز شلوارش.
حاج احمد مىرود جلو و مىپرسد: برادر تهرانى، دارى چه كار مىكنى؟ مىگوید: دارم مىدوزم! حاجى مىپرسد: چى را مىدوزى؟ مىگوید: شلوارم را. حاج احمد نگاه مىكند، مىبیند این بنده خدا هول شده، دارد، دمپاى شلوارش را طورى مىدوزد كه اصلاً وقتى پوشید، پایش از دمپاى شلوار بیرون نیاید!
حالا من و آن بنده خدا از هیبت حاجى داشتیم عین بید مىلرزیدیم؛ كه ببین حالا چه بلایى مىخواهد سر ما بیاورد. دیدیم صورت حاج احمد سرخ شده، دارد لبهایش را مىگزد. مثل تیر از اتاق بیرون زد! صداى خندهاش را توى راهرو مىشنیدیم.»
سكه رأفت بىحد و حصر حاج احمد نسبت به بسیجیان، روى دیگرى هم داشت كه رزمآوران تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) به خوبى با آن آشنا بودند؛ آرى، قاطعیت در اجراى نظم و حفظ انضباط. قاطعیت حاج احمد در این زمینه نیز حد و حصرى نداشت و استثنابردار نبود. همین، خود از جمله عوامل اصلى تحكیم اقتدار ایمانى و رسوخ فرامین ولایى این عبد صالح خداوند بر جان و روح نیروهاى تحت امرش بود.
«... صبح زود، توى آن سرماى استخوانسوز هوا، همه نیروها را در زمین صبحگاه دوكوهه به خط كرد و گفت: من این جور مراسم صبحگاه را قبول ندارم! باید یك فكر اساسى بكنیم تا صبحگاه تیپ ما، صبحگاه درست و حسابى بشود!
بعد هم همه نیروهاى مستقر در زمین صبحگاه، از جمله حاج همت و حاجمحمود شهبازى را شروع كرد به دوانیدن. بچهها یك نیم ساعتى، سه - چهار دور، گردِ زمین درندشت صبحگاه دوكوهه دویدند. یادش بخیر، حسین قجهاى، با آن جثه ظریف و كوچكش، همانطور كه خیس عرق پابهپاى ما مىدوید، به بچههایى كه زیر لبى غُر مىزدند، مىگفت: بچهها، مطیع باشید. به فرمان احمد گوش كنید. آنها هم كه دیدند حسین خودش با چه مشقّتى دارد همراه آنها مىدود، دست از غُرغُر كردن برداشتند. همگى خسته و كوفته رسیدیم به یك تكه آب گرفتگى و زمین گل آلود، كنار محوطه زمین صبحگاه. حاج احمد فرمان توقف داد و براى این كه حجت را با همه تمام كرده باشد، بلافاصله دست انداخت زیربغل حسین قجهاى و او را روى زمین گلآلود خواباند. حسین هم مطیع توى گل و لاى دراز كشید و شروع كرد به سینهخیز رفتن. بعد نوبت رسید به رضا دستواره. او كه نمىخواست توى گل سینهخیز برود، گفت: حاجى، بگذار من توى زمین صبحگاه سینه خیز بروم.
حاج احمد جَلدى رضا را گرفت و به زمین زد و دستواره هم ناچار شد توى گلها سینهخیز برود. حاج محمود شهبازى دیگر منتظر نماند، خودش با لبخند روى گِل و لاى دراز كشید و شروع به خیز رفتن. بعد، دیگر نوبت رسید به حاج همت. همه گفتیم خُب، این جا دیگر وضع فرق مىكند! این دیگر حاج همت است و لابد حاج احمد حرمت رفیقش را نگه مىدارد... دیدیم سریع همت را بلند كرد و به زمین خواباند، پایش را روى شكم او گذاشت و خیلى قاطع گفت: یااللَّه! برو! خلاصه همت را هم توى گلها فرو كرد و او هم سینهخیز رفت. دیگر همه حساب كار دستمان آمده بود. یك مرتبه دیدیم خود حاج احمد، سریع خیز رفت توى گل و لاى و شروع كرد به سینهخیز رفتن. همان جا بود كه فهمیدیم حاج احمد، هم مىخواهد نفس خودش را خوار كند، هم با عمل خودش به ما بگوید كه وقتى پاى نظم و انضباط در كار است، مسأله براى احدى تبعیض بردار نیست و حاج احمد و همت و شهبازى و دستواره و... غیره ندارد! همه باید مراعات كنند...
از فرداى آن روز، دیگر همه خوب مىدانستیم اگر صبح سر صف نباشیم، باید تا جان در بدن داریم، دور زمین صبحگاه بدویم!».
روز 30 بهمن سال 1360، تمامى بسیجیان اعزامى به دوكوهه، جهت استماع بیانات فرمانده تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص)، به نمازخانه پادگان دوكوهه فراخوانده شدند. یكى از نیروهاى جمعى ادوات واحد تیپ 27 كه در آن سخنرانى حضور داشت، مىگوید:
«... حاج احمد چنان سخنرانى جالب و شیوایى انجام داد كه بسیجىها به شدت تحت تأثیر جذبه حرفهاى او قرار گرفتند. حاجى در آن سخنرانى پرشور، هیمنه پوشالى تحریم تسلیحاتى ایران توسط آمریكا را عجیب زیر ضربه گرفت و كوبید. او با لبخند به بچه بسیجىها خطاب كرد و گفت: برادران! وقتى ما مستشاران نظامى آمریكا را از ایران اخراج كردیم، آنها فیوز موشكهاى فونیكس جنگندههاى «اف - 14» ما را دزدیدند و با خودشان بردند. ما به كورى چشم آنها، توانستیم با یك ترفند ساده، این موشك را دوباره عملیاتى كنیم...
از قرارى كه حاجى مىگفت؛ بچههاى جهاد خودكفایى نیروى هوایى ارتش، سكههاى یك قرانى را در محل فیوز این موشكها طورى نصب كرده بودند كه عیناً كار فیوز اصلى را انجام مىداد. على اى حال، حاج احمد طى آن سخنرانى، چند بار به این قضیه اشاره كرد و در جمعبندى حرفهایش گفت: اگر فرض كنیم ما صد فروند از این موشكها داشتیم، با ده تومان وجه رایج خودمان، با صد تا سكه یك ریالى توانستیم دوباره این موشكها را راه بیندازیم. بلى، ما با یك قرانى، آمریكا را به ذلت مىكشیم!... بچه بسیجىها از این سبك حرف زدن قرص، بدیع و پرشور حاجاحمد خیلى كیف مىكردند. مدام صلوات و تكبیر مىفرستادند. بعد هم حاج احمد فرمانده هر یك از گردانها را به نیروهاى آن گردان معرفى كرد.
اول، از رضا چراغى خواست براى بچههاى گردان حمزه صحبت كند. او هم سخنرانى كوتاه و جالبى كرد. بعد حاج احمد از حسین قجهاى خواست بلند شود و براى بچههاى تحت فرمانش در گردان سلمان صحبت كند؛ اما حسین خیلى خجالت مىكشید. هر چه كه حاج احمد به او اصرار مىكرد بلند شو، براىشان چیزى بگو، حسین طفره مىرفت...
یادم هست رضا چراغى آنجا با اشاره به جثه ریز نقش رفیق قدیمى خودش، با او مزاح مىكرد و مىگفت: حسین جان، فرمانده گردان شدن كه ترس ندارد! بنازم قدرت خدا را، هیكل یك دارى؛ جگر یازده - دوازده!».
فرداى آن روز، با توقف قطار مسافربرى تهران - اندیمشك در ایستگاه دوكوهه، گردانى متشكل از نیروهاى كادر سپاه تهران - گردان 9 سپاه - به فرماندهى دانشجوى پیرو خط امام و فاتح قهرمان نبرد بازى دراز، سردار رشید محسن وزوایى، به جمع بسیجیان دوكوهه الحاق یافت.
به دستور حاج احمد، گردان مزبور، تحت امر تیپ 27 محمدرسول اللَّه rقرار گرفت و حاج احمد، نام مبارك صحابى رشید سیدالشهداu جناب حبیب بن مظاهر را براى سومین گردان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) انتخاب كرد.
همزمان با رسیدگى به امر نظارت بر سازماندهى این تیپ نوبنیاد، حاج احمد حتى براى یك لحظه از چند و چون پیشرفت مراحل شناسایى منطقهاى كه قرار بود محل رزم آتى این تیپ در عملیات بزرگ سپاه اسلام باشد، غافل نبود. عناصر اطلاعاتى تیپ 27 كه در خطوط مقدم سرگرم كار شناسایى بودند، به دستور حاج احمد به طور متناوب، فرماندهان گردانها، گروهانها و حتى دستهها را با خود به خط مقدم برده، آنان را از نزدیك، با شرایط و موقعیت منطقه آشنا مىكردند.
این تدبیر حاج احمد، خود از مهمترین عوامل توفیق نیروهاى عمل كننده تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در عملیات فتحالمبین محسوب مىشود. به ویژه از این لحاظ كه تجمع واحدهاى زرهى و مكانیزه سپاه چهارم دشمن در منطقه غرب دزفول فوقالعاده انبوه و در عین حال تمركز یافته بود. 2 روز پس از خاتمه نبرد فتحالمبین، حاج احمد طى مصاحبهاى مفصل، در پاسخ به این سؤال كه؛ در مورد نیروهاى شناسایى شده دشمن در منطقه مقابل تیپ خودتان توضیح بدهید، گفته است:
«... عرض كنم كه ما به هر جا مراجعه مىكردیم، چه دزفول، چه اهواز، تا از ردههاى مافوق در مورد تعداد و هویت یگانهاى ارتش عراق در منطقه محول شده به تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) كسب اطلاع كنیم، همه جا به ما مىگفتند نیروهاى عراقى در این منطقه، كلاً عبارتند از لشكرهاى 1 مكانیزه و 10 زرهى و نه بیشتر.»
بهتر است ببینیم تركیب یگانهاى این دو لشكر تابع سپاه چهارم اشغالگران عراقى؛ كه قرار بود تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) به مصاف آنان برود از چه قرار بوده است. مطابق مدارك و مستندات مضبوط در آرشیوهاى جنگ، تركیب واحدهاى مزبور به شرح ذیل مىباشد:
1- لشكر 1 مكانیزه سپاه چهارم ارتش عراق؛ شامل تیپ 1 مكانیزه، تیپ 27 مكانیزه، گردانهاى تانك «آندلس»، «قرطبه»، «اشبیلیه»، گردان 8 مكانیزه، تیپ 38 زرهى، تیپ 51 زرهى، تیپ 422 پیاده، تیپ 96 پیاده، تیپ 93 پیاده، تیپ 10 نیرو مخصوص و تیپ 421.
2- لشكر 10 زرهى القادسیه عراق؛ شامل: تیپ 42 زرهى، تیپ 24 مكانیزه، تیپ 17 زرهى، و گردان 6 از تیپ 5 سپاه چهارم ارتش بعث.
حضور متراكم چنین حجم انبوهى از یگانهاى زبده ارتش عراق؛ خصوصاً لشكر 10 زرهى كه یگان نورچشمى صدام بود، موجب گردید تا حاج احمد خود نیز به صورت ادوارى، در مراحل مختلف عملیات شناسایى حضور فعال داشته باشد.
به گفته یكى از عناصر اطلاعاتى تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص):
«... شناسایى خط اول عراق در ارتفاع 350 شاوریه تا پشت خط دشمن در این منطقه، به طور كامل توسط ما انجام شده بود كه دیدیم حاج احمد آمد و گفت: برویم، ببینیم شما منطقه را تا كجا شناسایى كردهاید. همراه ایشان راهى شدیم و تا نقطهاى رفتیم. آنجا گفتیم: حاج آقا! ما تا این جا را كاملاً شناسایى كردهایم. سرى تكان داد و چیزى نگفت و با هم به عقب برگشتیم. همان شب به سراغ من آمد و گفت: برادر مرادى! آماده شو برویم جلو. همراه حاجى راه افتادم و بعد، از آخرین نقطهاى كه شناسایى كرده بودیم، رد شدیم و همراه ایشان دو كیلومتر جلوتر رفتیم. حاج احمد گفت: حالا كه تا این جا آمدیم، خوب است با موقعیت اینجا هم آشنا بشویم...
حاجى خیلى سر نترسى داشت. در آن شرایط حساس منطقه، ما باید از میان نیروهاى دشمن عبور مىكردیم. اینطور نبود كه به راحتى بتوان در عمق مواضع دشمن تردد كرد؛ اما حاج احمد با همان شجاعت و شهامت خاص خودش آمد جلو و پابهپاى ما بچههاى اطلاعات، آن مناطق را شناسایى كرد.»
اكنون زمان دورخیز رزمندگان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) براى ورود به عرصه مصاف حماسى فتحالمبین فرا رسیده بود؛ حملهاى كه قرار بود از چهار جبهه به مواضع دشمن آغاز شود؛ جبهه نصر، جبهه فتح، جبهه قدس و جبهه فجر. به منظور هدایت عملیات در هر یك از این جبههها، قرارگاه فرماندهى مستقلى تحت امر قرارگاه مركزى كربلا در نظر گرفته شده بود. مسؤولیت فرماندهى قرارگاه عملیاتى نصر را سردار سلحشور سپاه اسلام حسن باقرى و سرهنگ حسین حسنى سعدى بر عهده داشتند و وظیفه خطیر فرماندهى قرارگاه فرعى نصر 2، شامل محورهاى شاوریه، تپه چشمه و محور بلتا، به حاج احمد متوسّلیان و سرهنگ فرضاللَّه شاهینراد فرمانده تیپ2 لشكر 21 حمزهu ارتش واگذار شده بود. براى توصیف منطقه عملیاتى محول شده به تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در جبهه نصر باید گفت كه اگر بنا به فرض، جبهه شاوریه تا تپه چشمه و ارتفاعات ابوصلیبى خات را بتوان به شكل یك نیم دایره هلالى در منطقه غرب دزفول در نظر گرفت، در مركز این هلال فرضى، تپههاى استراتژیك على گره زد قرار داشتند. این ارتفاعات، محورهاى 350 شاوریه، تپه چشمه و بلندىهاى ابوصلیبى خات را به خوبى از حیث دید و تیر دشمن پوشش مىدادند.
سپاه چهارم ارتش عراق، تنها بر روى ارتفاعات على گره زد، حدود 180 قبضه توپ با كالیبرهاى مختلف مستقر كرده بود و شهرهاى دزفول و شوش از اوایل جنگ تا به آن زمان، آماج گلولهباران ممتد همین حجم متراكم توپهاى دشمن بودند. برنامهریزى عمده حاج احمد براى كار در این جبهه، دست زدن به یك مانور غیر متعارف [دور زدن و نفوذ در عمق مواضع دشمن در جناحین آن] بود؛ یعنى اعزام سه گردان از تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) به عمق این هلال فرضى و تصرف واحدهاى توپخانه و آتشبار سنگین دشمن بر روى ارتفاعات علىگره زد. اگر این مانور پیچیده و حساس با موفقیت به اجرا در مىآمد، در مرحله بعد و با آغاز یورش سرتاسرى، رزمندگان اسلام بدون مواجه شدن با حجم مهلك و سنگین آتش توپخانهاى عراق مىتوانستند به راحتى خود را به مواضع و استحكامات قواى دشمن در منطقه برسانند. حاج احمد درباره علت اتخاذ چنین تدبیرى گفته است:
«... با توجه به تجربیاتى كه قبلاً به دست آمده بود، ما هیچ موقع قادر نبودیم كه به صورت حمله رو در رو با دشمن بجنگیم. هر موقع كه رو در رو شدیم، تلفات زیاد و سنگینى دادیم و دشمن توانسته بود تهاجم ما را شكست بدهد. روش كار عراق هم از این قرار بود كه مىآمد و نیروهاى غیر كیفى خودش را در حجمى محدود، جلو مىگذاشت و به اصطلاح در خط مقدم روبروى ما مىچید و بعد از آن هم كه ما حمله مىكردیم، درگیر مىشدیم و آنجا خط دشمن را مىگرفتیم، عراق با حجم انبوه آتش توپخانه و حملات واحدهاى تانك خودش دست به كار مىشد، پشت سر هم به ما پاتك مىزد و مواضع ما را داغان مىكرد.
به همین دلیل روال حملات خودمان را بر این منوال گذاشتیم كه در این عملیات - فتحالمبین - ما به اصطلاح از رو به رو با آنها درگیر نشویم. سعى ما بر این بود كه یا از پهلو به آنها بزنیم، یا از پشت.»
هم از این رو بود كه به دستور حاج احمد، محسن وزوایى - فرمانده گردان حبیب - رضا چراغى - فرمانده گردان حمزه - و حسین قجهاى - فرمانده گردان سلمان - به اتفاق تنى چند از كادرهاى این سه گردان، شناسایى منطقه علىگره زد را در دستور كار خویش قرار دادند. مسیر منتهى به ارتفاعات مزبور، در برخى نقاط، فوقالعاده صعبالعبور مىشد؛ ضمن آن كه مستلزم پیادهروى زیادى در عمق مواضع دشمن به مسافت كلى 20 كیلومتر نیز بود. با این همه، وزوایى، قجهاى، چراغى و همرزمان قهرمان آنان، تمامى این مشقات را به جان خریده و براى شناسایى منطقه به آنجا رفته بودند. آنان 24 ساعت متمادى به همراه حاج احمد در پاى ارتفاعات على گره زد ماندند و وضعیت منطقه و تحركات دشمن را در آنجا به دقت زیر نظر گرفتند تا براى شب حمله كاملاً نسبت به هدف توجیه باشند.
نظرات شما عزیزان: